يارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصيحت ميکرده، ميگه: پسرم خواستي زن بگيري، برو از فاميل زن بگير.. ببين تو همين دور وبر خودمون، داييت رفته زن داييت رو گرفته... عموت رفته زن عموت رو گرفته... حتي خود من، اومدم مادرت رو گرفتم!
يه روز يه پسر جوون وقت زن گرفتنش بوده ولي ميگفته زن نميخوام، اطرافيان ميگن چرا زن نمي گيري؟ ميگه: من يه زن ميخوام مثل ماه .اطرافيان ميگن اگه بگردي دختر خوشگل و ماه زياد پيدا ميشه! اما پسر جوون ميگه من منظورم اينه كه مثل ماه شب بياد و صبح بره!!!!
شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ استاد گفت: به گندم زار برو و بزرگترین ترین خوشه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت و ناراحتی جواب داد: هیچ نیاوردم! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر و بزرگتر میدیدم و به امید پیدا کردن بزرگترین تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدتی کوتاه با درختی برگشت . استاد پرسید چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین
نظرات شما عزیزان: